ایمی تیمبرلیک در آخرین اثر خود، مجموعهی گورکن و راسو، ماجراهای دو حیوان متفاوت را برای نوجوانها روایت میکند که با تصاویر جان کلاسن، برندهی مدال کَلدِکات، همراه شده است. گورکن بدخلق و گوشهگیر در خلوت خودش در حال سنگشناسی است و یک پروژهی بزرگ را پیش میبرد. او ناگهان با یک راسوی سرخوش و پرهیاهو روبهرو میشود که قرار است با او همخانه شود!
با پیش رفتن داستان، این زوج عجیبوغریب یاد میگیرند که تغییر را بپذیرند و با ویژگیهای متفاوت یکدیگر کنار بیایند.
نوشتن داستان دربارهی حیوانات برای شما یک تجربهی تازه است. چه شد که این اتفاق خلاقانه افتاد؟
وقتی برای اولین بار به فکر نوشتن داستان حیوانات افتادم، داشتم کتاب دیگری مینوشتم اما نمیتوانستم قصه را پیش ببرم. پس پروژه را رها کردم و بازخوانی داستانهای کلاسیک حیوانات مثل پدینگتون و وینی پو را شروع کردم. مدتها بود از خواندن این کتابها گذشته بود. وقتی بچه بودم پدرومادرم قبل از خواب آنها را برایم میخواندند. برایم جالب بود که این داستانها به زیبایی خلق شدهاند و ایدهی نوشتن داستانی مانند آنها در ذهنم نقش بست: «چه میشود اگر من هم داستانی از حیوانات بنویسم که بلندخوانی شود؟»
آیا شخصیتهای گورکن و راسو و خط داستانی دربارهی دوستی عجیب آنها بهسادگی خلق شدند؟
به یاد آوردن چگونگی خلق شدن این شخصیتها سخت است اما میتوانم بگویم روشی که دوست دارم این است که اجازه دهم شخصیتها مدتی در ذهنم بازی کنند قبل از اینکه آنها را روی کاغذ بیاورم؛ یک فرایند فکری طولانی. گورکن و راسو چند نسخهی ابتدایی داشتند که به طور کامل برای من شکل نگرفته بودند.
در انتخاب گونههای حیوانات معیار خاصی دارید؟
من عاشق واژهها هستم و به نظرم کلمهی Skunk (راسو) واقعاً خندهدار است. درحالیکه حرف دوم و آخر هر دو K هستند و وقتی با صدای بلند میگویید انگار سرما خوردهاید. وقتی میگویید گورکن به نظر میرسد دارید گودالی حفر میکنید. همچنین من عاشق حیوانات سیاهوسفید و راهراه هستم، این را وقتی به دوروبر خانهام نگاه کردم متوجه شدم!
وقتی هویت شخصیتها شکل گرفت، لحن آنها را بهسرعت پیدا کردید؟
وقتی داستانی مینویسم، همیشه علاقهمندم بفهمم چند لایه لحن در آن وجود دارد. هر شخصیت لحنی متفاوت دارد، لحن روایت خود داستان هم مهم است. وقتی لحن و شکل داستان را پیدا میکنم، همهچیز آماده است تا شخصیتها ظاهر شوند. در مورد گورکن و راسو، من به خاطراتم از فیلم زوج عجیبوغریب هم فکر میکردم و در کنار هم قرار دادن شخصیتهای بسیار متفاوت؛ طوریکه مخاطب فکر کند: وای، هرگز ممکن نیست درست شود!
هرچند درونمایهی داستان شما دربارهی مدارا، پذیرش تفاوتها و یادگیری کنار آمدن با تضادهای چشمگیر است، به نظر میرسد آن را پیش از اتفاقهای مرگبار ۲۰۲۰ تکمیل کردهاید.
همینطور است. در گورکن و راسو: خانهی سنگی یک جدیت خاصی جریان دارد. وقتی نوشتن آن را شروع کردم داشتم دربارهی بحران پناهجویان سوری میخواندم. اگرچه داستان مقدار زیادی طنز و شیطنت دارد، وحشتم از خواندن اخبار قطعاً راه خود را به آن باز کرده است. وقتی تضاد بین شخصیتها را آشکار کردم، متوجه شدم چه هرجومرجی به راه افتاده است. این دو موجود قرار است چگونه با هم باشند؟ بعید به نظر میرسید. در نهایت گورکن فداکاری میکند تا راسو همخانهاش شود وقتی به این راهحل رسیدم، گفتم خودش است!
آیا از اینکه جان کلاسن برای تصویرگری کتابتان انتخاب شد خوشحال شدید؟ تصاویرش با تصورات شما از داستان و شخصیتها همخوانی داشت؟
وقتی دو فصل اول را برای نمایندهی مشترکمان، استیو مالک، فرستادم در اولین اقدام آن را به جان نشان داد. جان کلاسن که به کار علاقهمند شد، خیلی خوشحال شدم. میدانستم که کارش شگفتانگیز است، تصاویرش بامزه و زمانبندیاش عالی خواهد بود. هنگامی که الیز هاوارد، ویراستارم در آلگونکویین، اولین تصویر را برای من فرستاد که گورکن روی میزش در اتاق سنگها خم شده بود؛ واقعاً جیغ زدم! به الیز گفتم: «خودشه، گورکن همین شکلیه!» جان به هدف زده بود.
فکر میکردید که جلد دوم کتاب را هم بنویسید؟
وقتی نوشتن داستان را شروع کردم نمیدانستم استیو از آن خوشش میآید یا نه. بعد از خواندن فصلهای اولیهی رمان به من پیشنهاد داد داستان را ادامه دهم. پس از اتمام آن، از من پرسید ایدههای داستانی بیشتری برای شخصیتها دارم؟ پاسخ من مثبت بود. قبلاً هیچوقت شخصیت داستانیای نداشتم که بخواهم قصهاش را ادامه دهم، اما شاید چون وینی پو همیشه گوشهی ذهنم بود بهراحتی ادامهی داستان را شروع کردم: دایناسور در مرغدانی! و ماجراجوییها و اتفاقهای هیجانانگیز در کتاب دوم ادامه پیدا کرد.