آفتابپرست کوچولو، حوصلهاش از تنهایی سر رفته و از سختگیریهای مامان دلخور است. او دلش میخواهد بتواند راحت بازی کند و به همهجا سرک بکشد،پس تصمیم میگیرد با مامانی، مادربزرگش، قایمموشک بازی کند. اما چگونه؟ آخر آفتابپرستها که همینجوری هم پنهان هستند و به هر رنگی بخواهند درمیآیند.
آیا این بازی، اِما و مامان و مامانی را به هم نزدیکتر میکند؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.