چرا داستان «غولبوسکن حرفهای»، داستانی مهم است؟
«کاش غیر از من و تو
هیچکس باخبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود»
زنده یاد افشین یداللهی
۱
غول ازجمله موجودات و شخصیتهای ذهنساختی است که در فرهنگ کودکی و ادبیات کودک قدمتی دیرینه دارد. غول بهواسطهی ترسی که برمیانگیزد، در فرهنگ پیشامدرن کودکی نقشی بازدارنده در برابر تمرّد کودک دارد و همچون ابزاری در دست بزرگسالان برای مهار کودک و بازیگوشیهایش به کار میرود. اما غول در ادبیات کودک مدرن دچار دگردیسی شده است. چندانکه از خصلت خوفانگیز آن آشناییزدایی (defamiliarization) شده است و در اغلب داستانها غول و مخاطب کودک به همزیستی رسیدهاند. ترکیب وصفی «غول مهربان» شاید آشناترین و پربسامدترین ترکیب در این نوع همزیستیها باشد.
فرمالیستها شگرد آشناییزدایی را مفهومی زمانمند میدانند و بر این باورند که استفادهی مکرر از یک شگرد برای آشناییزدایی در طول زمان متمادی، کارکرد خود برای آشناییزدایی را از دست میدهد. بنابراین «فرم نو برای این میآید تا فرم پیشین را- که دیگر کفایت لازم را ندارد- از میان بردارد و جانشین آن شود.»(۱) شاید امروزه «غول مهربان» بهاندازهی یکیدو دههی گذشته توجه و تعجب مخاطب کودک را برنینگیزد. گویی مفهوم غول نیاز به شگردهایی جدیدتری برای زدودن غبار عادت مخاطب از خود دارد. داستان غولبوسکن حرفهای نوشته «علیاصغر سیدآبادی» با تصویرگری «رضا دالوند» نمونهای موفق در این زمینه است.
غول در این داستان هم وجود دارد و هم وجود ندارد. وجود دارد، چون سوژهی ذهنی مشترک دو شخصیت داستانی است و وجود ندارد، چون بهعنوان شخصیت داستانی مطرح نیست. بدین ترتیب غول این داستان بهرغم حفظ ویژگیهای سنتی و کلیشهای خود، از جایگاه عادیاش تنزل پیدا میکند و بدل به مفهومی برای بازی کردن میشود.
۲
غولبوسکن حرفهای داستانی شخصیتمحور نیست. چندانکه دو شخصیت داستان یعنی پدر و پسر، بینام هستند. آنها در این داستان تیپ و نوع هستند: تیپ والد و تیپ فرزند.
موضوع و پیرنگ داستان فراگیرتر از آن است که محتاج شخصیتی خاص با ویژگیهای منحصربهفرد باشد. حتی پدر و پسر بودن دو شخصیت داستان نیز نقشی در پیرنگ داستان ندارد و صرفاً کنشهای فیزیکی موجود در پیرنگ، با پدر و پسر بودن آنها تناسب بیشتری دارد تا مادر و دختر بودنشان. درونمایه و کارکرد شناختی اثر نیز با وجود تیپ در داستان سازگارتر است تا وجود شخصیت. داستان غولبوسکن حرفهای، داستانیست برای تمامی فصول و برای هر والد و فرزندی، فارغ از هر مشخصه و تمایزی.
غولبوسکن حرفهای روایتیست از شکلگیری رابطهی بین والد و فرزند در قالب یک بازی که درنهایت منجر به پیوندی عاطفی و ایمن بین آنها میشود. این داستان سه ویژگی دارد:
ویژگی نخست، لذت عام خواندن است که با هیجان و عاطفهی نهفته در متن مرتبط است. مخاطب در هیجان نهفته در متن غوطهور میشود و در همان حال به کندوکاو در آن ادامه میدهد.
ویژگی دوم، لذت مخاطب از بازیگونه بودن داستان است که با قابلیت اجرایی داستان مضاعف میشود.
ویژگی سوم، توان بالای داستان برای ثبت در حافظه و بدل شدن آن به خاطره در ذهن مخاطب است که بهواسطهی دو ویژگی قبلی مضاعف میشود.
خلاصهی داستان غولبوسکن حرفهای از این قرار است:
پسری از پدرش میخواهد که با یکدیگر «غولبازی» کنند. پدر میپذیرد و دستان خود را مثل غول بالا میبرد و صورتش را کجوکوله میکند و میگوید: «الان میخورمت». پسر اندکی میترسد و میگوید: «تو نمیتوانی من را بخوری.»، «چون من یک غولخوارم.» این بار پدر میترسد و میپرسد: «غولخوار دیگر چه شکلی است؟» و پسر پاسخ میدهد: «این شکلی!» و داستان به تصویر ارجاع داده میشود. پدر پاسخ میدهد که تو نمیتوانی من را بخوری و در بیان علت آن میگوید: «چون من غولخوارخوار هستم.» و…. داستان با تکرار چندبارهی این دیالوگها و کنش و واکنشهای کلامی و غیرکلامی بین پدر و پسر ادامه مییابد و با درآمیختن بازی و خنده، به بوسه و آغوش ختم میشود.
۳
تفکیک روایت از بازی در این داستان دشوار است. غولبوسکن حرفهای روایتیست از یک بازی و درعینحال بازیای است که لباس روایت بر تن کرده است. داستان قابلیت نمایش و اجرا دارد، بهنحوی که میتوان آن را به سهولت و بیآنکه نیاز به امکانات ویژهای داشته باشد، در همهجا و در هر موقعیتی اجرا کرد. داستان دعوتیست به بازی، اما نه هر بازیای. غولبوسکن حرفهای روایتگر بازی خاصی است که مهمترین ویژگی آن ایجاد ارتباط و تعامل بینفردی است. اما بازهم نه هر نوع ارتباط و تعاملی. غولبوسکن حرفهای روایتیست از ارتباط و تعاملی «همسو» بین بازیگران، اما نه هر نوع بازیگری. بازیگران غولبوسکن حرفهای والد و فرزندی هستند که بهواسطهی ارتباط و تعامل «همسو» بین آنها، شکلگیری و برقراری پیوند میسّر میشود، اما نه هر پیوندی، تنها پیوندی که ایمن است و سازنده.
به همهی این دلایل، داستان غولبوسکن حرفهای را میتوان از زاویهی تأثیر رابطههای بینفردی و درونخانوادگی بر رشد ذهنی و مغز کودکان واکاوی کرد. ازآنجاییکه چگونگی و چندوچون این تأثیر، موضوع مورد مطالعهی شناختگرایان و عصبشناسان است، این واکاوی خوانشی توأمان از اثر، با رویکردی شناختی و عصبشناسانه خواهد بود.
براساس این دو رویکرد، دنیای اجتماعی و روابط بینفردی و تجربههای برآمده از آنها برای کودک، بهویژه در سالهای نخست زندگیاش، در کیفیت و کمیت رشد ذهن و مغز کودک نقشآفرین هستند. به عبارت دقیقتر «اتصال بین سلولهای عصبی فرایندهای ذهنی را خلق میکند و تجربه باعث شکلگیری این اتصالات در مغز میشود. بنابراین تجربهی ذهن را شکل میدهد.» (۲) تأثیر روابط بینفردی و درونخانوادگی بر رشد ذهن دوگانه است. برخی روابط میتوانند تأثیری مخرب و برخی دیگر، تأثیری سازنده از خود به جا بگذارند. بنابراین تجربههای کودک با والدین میتواند دو پیامد داشته باشد: نخست، رابطهی امن با کودکان. دوم، رابطهی ناامن با کودکان.
آنچه تعیینکننده است، نوع و الگوهای تکراری تعاملها و روابط و نوع تجربههایی است که از این نوع روابط تکرارشونده عاید کودک میشود. یعنی الگوهایی که حاصل سبکی از والدگریاند و درنتیجه بیش از انواع دیگر تکرار میشوند و در حافظهی کودک یادآوری میشوند و برایش بدل به خاطره میشوند.
۴
شکلگیری «پیوند ایمن بین والد و فرزند» که منجر به رشد ذهنی و مغزی کودک میشود دارای ویژگیهایی است که میتوان وجود آنها را در متن داستان «غولبوسکن حرفهای» رصد کرد و بیرون کشید:
نخستین ویژگی، وجود عنصر «هیجان» (Emotion) است. نگاه غالب نسبت به هیجان منفی است و در تقابل با «شناخت» تعریف میشود. حتی در رویکردهای کلاسیک شناختی، نظیر رویکرد پیاژهای، شناخت مستقل از هیجان است. این درحالیست که براساس رویکردهای نوین شناختی، هیجان «ساماندهندهی اصلی» فعالیتهای مغزی و بنیانشناخت است. «رابطه بین والد و فرزند، مغز کودک را قادر به رشد مدارهای مسئول تنظیم هیجان سالم میکند.»(۳)
نقطهی عزیمت فرایندی که منتهی به پیوند ایمن بین والد و فرزند میشود، هیجان و سرایت آن و یا ارتباط هیجانی با والد است. زیرا «نظام نورونی کودک- ساختار و کارکرد مغز در حال رشد- بهوسیلهی مغز رشدیافتهتر والد شکل داده میشود. این امر درون ارتباط هیجانی رخ میدهد.»(۴) در داستان «غولبوسکن حرفهای» وجود غول در داستان -هرچند در ذهن و خیال دو شخصیت- منبع هیجان است. غول توسط پدر بازنمایی ذهنی میشود: «پدر دستهایش را شبیه چنگالهای تیز بالا برد، صورتش را کجوکوله کرد و بعد گفت: من غولم! الان میخورمت!»
پسر در واکنش به این بازنمایی اندکی احساس ترس میکند که حاصل سرایت هیجان از ذهن پدر به ذهن پسر است. اما پسر بهرغم احساس «کمی ترس»، این هیجان را کنترل میکند. کنترلی که حاصل فکر کردن و وجود «توجه» (Attention) است: «پسر کمی ترسید. بعد فکر کرد و گفت:…»
«توجه را میتوان فرایندی تعریف کرد که جریان انرژی و اطلاعات را جهت میدهد.»(۵) فرایند توجه، به پسر جهتگیری میدهد تا قانون نانوشتهی بازی را کشف کند. چندانکه در مقابل «غولخواری» پدر از «غولخوارخواری» خود سخن میگوید و توان خود را دوچندان جلوه میدهد.
طرح داستانی در غولبوسکن حرفهای، مبتنی بر تکرار است. این تکرار الگویی مناسب برای پردازش رخدادهای داستانی در اختیار مخاطب خردسال و کشف معنای آن قرار میدهد. مجموعهی کنشها و واکنشهای داستانی مدام تکرار میشوند و در هر حلقه از تکرار بر هیجان داستان و یا بازی افزوده میشود. این هیجان هر بار از طرف یک بازیگر به طرف بازیگر دیگر سرایت میکند. به عبارت دقیقتر، اطلاعات مدام بین ذهن و مغز طرفین بازی یعنی پدر و پسر منتقل میشود. این فرایند شناختی و عصبی نهفته در متن داستانی، حاصل رودرویی چهرهبهچهره و تماس چشمی طرفین و انتقال پیامهای کلامی و غیرکلامی بین آنها در هنگام بازی است. همهی این موارد شروطی هستند که برای برقراری پیوندی امن بین والد و فرزند لازم است. زیرا «فرایند به هم پیوستن از طریق رفتارهای کلامی و غیرکلامی رخ میدهد که به شکل پیامهای ارسالشده از یک ذهن به ذهن دیگر کار میکند.»(۶)
فهم این پیامها در گروی پردازش آنها در مغز است. مستلزم «همسویی ذهنی و عاطفی» طرفین است. «اگر علائم کلامی و غیرکلامی پیامهای متفاوتی را در برداشته باشند، یعنی با همدیگر همخوانی نداشته باشند، کل پیام غیرواضح و گیجکننده خواهد شد.»(۷) در داستان غولبوسکن حرفهای دو سوی ارتباط و بهعبارتی دو بازیگر و یا دو شخصیت در یک سطح ایستادهاند. پدر بر پسر سلطه ندارد. او در مواجهه با میل و خواستهی ابتدایی پسر، مبنی بر اینکه «میآیی غولبازی کنیم؟» همسویی نشان میدهد و درنتیجه پاسخ مثبت میدهد. او دخالتی در بازی ندارد. برای بازی قانونگذاری نمیکند، اما برای شکلگیری ابتدایی با فرورفتن در نقش دیو، بازی را تسهیلگری میکند. حالات ذهنی پدر و پسر بر هم منطبقاند و مسیر با تشریک مساعی به پیش میرود.
داستان در فرجام خود به برقراری پیوندی عاطفی بین پدر و پسر میرسد. این پایانبندی اما ناگهانی نیست. در پارههای انتهایی داستان، هیجان منفی ترس جای خود را به هیجان مثبت خنده و شادی میدهد تا فضای لازم برای فرجام خوش داستان، یعنی پیوند والد و فرزند، ساخته شود. خنده نیز از بازیگری به بازیگر دیگر منتقل میشود و داستان با تصویری از آغوش و بوسه به پایان میرسد.
۵
مخاطب داستان، همهی این فرایندهای نهفته در متن را تجربه میکند. رابطهی متن واژگانی با متن شمایلی (تصاویر) در این کتاب نقش مهمی در این تجربه دارد. در هر پارهی تکراری از داستان، متن واژگانی این پرسش را مطرح میکند که «غولخوار…دیگر چه شکلی است؟» متن واژگانی در پاسخ به این پرسش سکوت میکند و این تصویر است که با رابطهای «افزایشی» عهدهدار پاسخ میشود.(۸) پاسخی که هر بار بهرغم تکرار در فرم داستانی از نظر محتوا متنوع است. انتقال مدام داستان از متن واژگانی به تصویر و برعکس، جنبش و حرکت بازی را در داستان زنده میکند و مخاطب را به درون متن میکشد.
هیجان، عاطفه، حرکتهای بدنی، لحن موجود در کنشهای گفتاری دو شخصیت،کنشهای غیرکلامی آنها، اشارهها، پیام تصاویر و ذهنخوانیها، مواردی از متن هستند که با پردازشهای کلی و غیرخطی مغز راست مخاطب خردسال و کودک میانجیگری میشود. کنشهای کلامی، تحلیل پیرنگ و توالی منطقی رخداد داستانی نیز با پردازش خطی و منطقی و زبانمحور نیمکرهی چپ میانجیگری میشوند. با توجه به غالب بودن نیمکرهی راست در مخاطب خردسال و کودک، بار اصلی پردازش داستان بر دوش نیمکرهی راست است، اما نه به تمامی. در داستان غولبوسکن حرفهای هیجان و عاطفه و تحلیل و شناخت در هم تنیدهاند. به همین دلیل مخاطب کودک علاوه بر ادراک و استنتاج، از طریق تخیل (imagination) دست به شبیهسازی میزند و پابهپای پسرک داستان پیش میرود.«شبیهسازی تولید تخیلی شرایط و مسیرهای خاص فراتر از تجربههای ادراکی مستقیم و استنتاج مفهومی است.»(۹)
کلام واپسین اینکه، آثار برقراری ارتباط بینفردی و پیوند ایمن بین والد و فرزند در نخستین سالهای زندگی، محدود به همان سالها نیست. این آثار که حاصل لحظات جادویی برقراری ارتباط در دوران کودکیاند، در تمامی سالهای بعدی زندگی بر دوام و ماندگار خواهند بود. از این زاویه، آرزوی شاعر در بدو این نوشتار مهم است اما شاید نگرانیاش از فرارسیدن «نوبت بازی دنیا» بیوجه باشد. چراکه با وجود پیوندی از این دست، کودک امروز و بزرگسال آینده نه یک غولبوسکن عادی که غولبوسکنی تماموقت و «حرفه ای» خواهد بود، حتی بهرغم فرارسیدن بازیهای تلخ دنیا و روزگار.
📚 کتاب «غولبوسکن حرفهای» نوشته ی «علی اصغر سیدآبادی» با تصویرگری «رضا دالوند» در سال ۱۴۰۲، از سوی «انتشارات فاطمی» (کتاب طوطی) منتشر شده است.
⚫️ پینوشت و ارجاعات:
۱-رستاخیز کلمات: درس گفتارهایی درباره نظریه ادبی صورت گرایان روس. محمدرضا شفیعی کدکنی.نشر سخن. تهران:۱۳۹۱. صفحه ۹۲
۲-فرزندپروری از درون به بیرون.دنیل جی سیگل و مری هارتزل.ترجمه ی دکتر فروغ هدایی.نشر آبگین رایان.تهران:۱۳۸۹.صفحه ۲۶
۳-ذهن در حال رشد. چگونه تعامل و روابط مغز ما را شکل می دهد. دنیل جی سیگل. ترجمه دکتر مهرناز شهرآرای. نشر آسیم. تهران:۱۳۹۳. صفحه ۴۹۷
۴-همان منبع. صفحه ۵۰۳
۵-همان منبع. صفحه ۷۳
۶-ذهن در حال رشد. صفحه ۴۴۹
۷-فرزندپروری از درون به بیرون.دنیل جی سیگل و مری هارتزل.ترجمه ی دکتر فروغ هدایی.نشر آبگین رایان.تهران:۱۳۸۹.صفحه ۱۴۲
۸- در رابطه افزایشی بین متن واژگانی و متن شمایلی یک داستان «تصویرها چشمگیرانه داستان کلامی را گسترش می دهند، آن را تقویت می کنند و می پرورند؛ یا گاهی واژه ها، تصویرها را به گونه ای گسترش می دهند که داده های گوناگون هر دو روش ارتباطی معنای پیچیده تری تولید می کنند.» (درآمدی بر رویکردهای زیبایی شناختی به ادبیات کودک. ماریا نیکولایوا. ترجمه دکتر مهدی حجوانی و فاطمه زمانی. انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. چاپ اول: ۱۳۹۸. صفحه ۳۶۸)
۹-ادبیات از منظر شناختی (گفت و گویی میان ادبیات و شناخت). به کوشش مایکل برک و امیلی روشانکو. ترجمه گروه مترجمان تحت نظر لیلا صادقی. نشر لوگوس. تهران:۱۴۰۲. صفحه ۱۶۷ و ۱۶۸)
📝 یاشارهدایی