وقتی به عقب برمیگردی و دنبال شروع یک اتفاق مهم در زندگیات هستی، بارها مردد میشوی که در چه روز و چه ساعتی، با گفتن یا شنیدن چه حرفی جرقهی این اتفاق زده شد. آدمهای زیادی را به یاد میآوری که ممکن است همهچیز بخاطر آنها شروع شده باشد، اما کدامشان؟ بالاخره در چه روزی، چه ساعتی و از سر کدام حرف ناگهان ورق برگشت؟ این همه کنجکاوی راه به جایی نمیبرد، چرا که یک اتفاق ثابت برای هر کدام از آدمهایی که درگیرش هستند از یک جایی شروع میشود. ما هر کدام شروعی برای دیگری هستیم تا ماجراهای زندگیاش مانند دومینو به راه افتد. گیل، پدرش، سونیا و ماریا هر کدام شروعی برای دیگری هستند. لحظهای که گیل میگوید آرزو دارد مریپاپینز شود، لحظهای که سونیا او را پیش ماریا، مشاوره مدرسه، میبرد. وقتی ماریا در نقاشی گیل صورت گریان پدرش را میبیند و…
«پسرک و جادوی مری پاپینز» حرف دل خیلیها را میزند، این که ما آدمها گاهی نیاز داریم یکنفر با جادویش کشفمان کند، یعنی جادو کند و بفهمد چه در سرمان میگذرد، در خلوتمان چه حال و روزی داریم. شاید حتی خودمان هم بیخبر باشیم، اما آن دیگری میتواند ما را ببیند، بفهمد و بیاید دستمان را بگیرد، مثل سونیا که سکوت زندگی گیل را میشنود و دست او را در دست ماریا میگذارد و ورق برمیگردد.