کتاب چه فکر خوبی! عنوان کتابی تصویری با نویسندگی و تصویرگری نرجس محمدی است که ناشر آن را برای مخاطب بالای چهار سال توصیه کرده است. این کتاب را گروه داوران لاکپشت پرنده شایستهی پنج لاکپشت (درجهی عالی) دانستهاند و شورای کتاب کودک نیز آن را در بین آثار تقدیر شده برشمرده است. همچنین کتاب به فهرست کلاغ سفید و فهرستهای نهایی و منتخب نمایشگاههای بینالمللی تصویرگری نیز راه پیدا کرده است.
این داستان دربارهی کوکی است، پسربچهای که فکر میکند گوشهایش بزرگند و دوستشان ندارد. پس نقابی برمیدارد و روی سرش میگذارد و صورت و گوشهایش را با آن میپوشاند، و همه فکر میکنند «چه فکر خوبی!» پس روز بعد وقتی کوکی بیدار میشود تمام آدمهای خانه و شهر و مهد کودک را با نقابهای مثل هم میبیند. همه از فکر خوب او برای پوشاندن ویژگیهای ظاهری که دوستشان نداشتند استفاده کرده بودند. اما کوکی کمکم از این یکسانی نقابها خسته میشود و احساس میکند آنقدرها هم فکر خوبی نکرده. پس روز بعد تنها صورت بدون نقاب شهر صورت کوکی است، که هرکس او را میبیند میگوید: «چه فکر خوبی!»
روایت متن و تصویر در غالب صفحات کتاب چه فکر خوبی پابهپای هم پیش میروند، به این معنی که اگر مخاطب صرفاً شنوندهی متن کتاب باشد بی آنکه تصاویر را ببیند همچنان سیر روایت برایش قابل درک است و داستان را درمییابد، اما در این صورت حتماً بخش عمدهی لذت خواندن کتاب را از دست خواهد داد. تصویرگری نرجس محمدی در این اثر وجه ممتاز کتاب است. تصاویر علاوه بر پیشروی در راستای روایت متن، عناصر مرتبط با طبیعت و بازی را به زیبایی به کار گرفتهاند و در هر فریم فرصت کشفهای متعدد کوچک و لذتبخش را برای مخاطب فراهم میکنند. اسباببازیها و عناصر گیاهی و حیوانی طبیعت در تمام صفحات حضور فعال دارند و بخشی از نمای زندگی شخصیتهای کتاب را تشکیل میدهند.
درونمایهی داستان را هویت فردی، پذیرش تفاوتها، نسبی بودن ملاکهای زیبایی ظاهر، و پذیرش بدن و ظاهر خود تشکیل میدهند. سیر داستان به روشنی نشان میدهد که آنچه متمایزکنندهی آدمها از یکدیگر و هویتبخش فرد فرد آنهاست همین تفاوتها هستند که گاه از آن گریزانیم؛ خصوصاً آنجا که همه نقاب زدهاند و کوکی در شهر میبیند که «میوهفروش شبیه مادرش شده است. رانندهی اتوبوس شبیه دوست صمیمیاش و پدرش هم شبیه آقای پلیس. از همه بدتر این بود که همگی شبیه یک نفر شده بودند؛ شبیه خود کوکی!» و در مهد کودک «حتی نمیتوانست دوست صمیمیاش را پیدا کند.»
کوکی فقط میخواست گوشهایش را که به نظرش بزرگ بودند از دید دیگران مخفی کند، اما از اینکه همه شبیه هم باشند و نه او بتواند دیگران را با ویژگیهای فردی که از هرکدام سراغ داشت تشخیص دهد، و نه دیگران متوجه شوند که او «همان کوکی باهوش که همهی مسئلههای ریاضی را توی سی ثانیه حل میکرد» است، ناراحت بود. در پایان داستان کوکی گوشهایش را همانگونه که هستند میپذیرد و با خود فکر میکند که هیچکس دیگر در شهر چنین گوشهایی ندارد. او میپذیرد آنچه هویتش را به عنوان کوکی منحصربهفرد میکند، ویژگیهای متمایزکنندهی او با دیگران است، خواه این ویژگیها گوشهایی باشند که دوستشان ندارد خواه هوش ریاضی باشد که به آن افتخار میکند.
چه فکر خوبی! در عین حال ملاکهای زیبایی که میشناسیم را هم به چالش میکشد. گوشهای کوکی در تصویری که مخاطب در طول داستان از او میبیند ممکن است چندان بزرگ هم به نظر نیایند و مخاطب از خودش بپرسد چرا کوکی فکر میکند گوشهایش بزرگ و زشتند؟ ریز بودن چشم، نارنجی بودن مو، کشیده بودن بینی، و گرد بودن دهان طبق کدام ملاک زشت محسوب میشوند که مردم شهر دوست دارند آنها را با نقاب بپوشانند؟ آیا نمیتوان به این ملاک شک کرد؟ آیا ممکن نیست که برخی مردم موهای نارنجی دوست داشته باشند؟ اندازهی مناسب گوش را چه کسی تعیین میکند که بیش از آن را بزرگ و کمتر از آن را کوچک بدانیم؟ اینها سوألاتی است که میتواند ذهن مخاطب چه فکر خوبی! را درگیر کند و قضاوت او را هم مثل کوکی نسبت به ویژگیهای ظاهری خودش و دیگران تغییر دهد.
کتاب چه فکر خوبی! برای مخاطبی که نیاز دارد ظاهرش را آنگونه که هست بپذیرد و با تکیه بر توانمندیهایش با اعتماد به نفس با جامعه پیرامونش مواجه شود انتخاب خوبی است. همچنین برای جمعخوانی در گروه کودکان و نوجوانان، نقطهی شروع مناسبی برای شکلگیری بحث پیرامون سوألاتی است که میتوان دربارهی تفاوتها و ملاکهای زیبایی ظاهر پرسید.