«شاید یک روزی مجبور شوی جایی را که در آن زندگی میکنی ترک کنی.»
مرغابی کوچکی که راوی قصه است شال و کلاه میکند برای «سفر» اما نه سفری برای سیاحت و گردش بلکه بادی تند میآید و چنان او را از سرزمینش میکند و به دیاران دوردست میبرد که حتی فراموش میکند کی هست!
سرزمین جدید، اهالی غریب، زبانها و گویش عجیب و انتظار یک اتفاق یا فردی آشنا. مرغابی از پشه و ماهی و موش که اهل آسمان و آب و زمینند میپرسد: «من کی هستم؟» اما زبان آنها را نمیشناسد و چیزی نمیفهمد. او نمیپرسد اینجا کجاست؟ شما کی هستید؟ سوال مرغابی در این سرزمین جدید «من کی هستم» است و او به دنبال خودش میگردد گویی «خودگم کردهای» است.
زبان کسی را نمیفهمد و غمگین و گریان میشود تا اینکه مرغابی دیگری با پاهای بزرگ میبیند و در جواب سوال «من کی هستم؟» میگوید: «تو همان کسی هستی که باید باشی!» خودش میپرسد: من چی؟ من کی هستم؟ و مرغابی کوچک قصه ما میگوید: همانی که باید باشی! و «همزبانی» آغاز میشود. بازیای که هر دو بلدند و همدیگر را میفهمند و همدیگر را میسازند.
درست زمانیکه مرغابی قصه ما زبان پشه و ماهی و موش را یاد میگیرد و زندگی آسان میشود، باد تندی میوزد و همه داشتهها و رفاقتهای جدید مرغابی را با خود میبرد، مرغابی محکم در جای خود ایستاده اما باد دوستانش و شکوفهها و شنهای گرم را میبرد و باز هم تنهایی شروع میشود.
مرغابی که در تنهایی خود سیر میکند روزی با حیوانات جدیدی روبرو میشود که به او سلام میگویند حالا او میتواند خودش را معرفی کند بگوید: «من منم.» شما کی هستید؟
قصه «سفر» مرغابی ما با «آشناییزدایی» آغاز میشود همه میدانیم مرغابیها مهاجرند و دائم در پرواز به سرزمینهای جدید، تکنیک آشناییزدایی و جبر تن دادن به باد تند و گم شدن در سرزمین جدید تا جایی که فراموش کند حتی چه کسی است مخاطب را در گیجی و گمگشتگی مرغابی همراه میکند.
«سفر» در ادبیات و فلسفه جهان جایگاه ویژهای دارد از معنای کاملا ایجابی و مثبت مانند طی طریق سیمرغ در منطق الطیر عطار تا افسانههای نیلز، مهاجرت و بلوغش با غازهای وحشی و پینوکیو به دنبال پدر ژپتو که همه منجر به بلوغ و خودآگاهی میشوند. تا معانی سلبی و گاهی منفیتر مانند تبعید و مهاجرت و دیاسپوراDiaspora، وجه تشابه همه این موارد حرکت از خود به جهان و از جهان به خود است خواه با خودشناسی و بلوغ همراه باشد خواه به یک همزیستی ساده و تکراری منجر شود.
مهمترین مولفه قصه سفر «حرکت»، «تنهایی خود» و «ساختن جهان ناپایدار» است. وقتی این جهان که ثابت نیست و به بادی تند برهم میریزد را ساخت میتوانست خود را معرفی کند و بگوید: سلام من منم. سیلان و حرکت و شروع از «نقطه سر خط» اصلیترین محور قصه سفر است. مرغ مهاجر باشی یا پشه و ماهی و موش یک روز هستی و روز دیگر شاید در جایی دیگر باشی. تنها چیزی که با خودت میبری «من» خودت است. دنیایت را جوری بساز که این «من»را بشناسی و هرجایی باشی بتوانی با این «من» خود سر کنی.
ماهیت اصلی داستان بر پرسش تاریخی «من کی هستم؟» از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ قوام میگیرد. برای پاسخ به این سوال تاریخی و بنیادی حرکت، گذر و نسبی بودن امور را نشاندار نموده و پویایی برای ساختن من را نوعی پاسخ به پرسش من کی هستم عنوان میکند.
به بیان شیوای مولانا که به گوش و جان ما فارسی زبانها آشناست:
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل ز احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم…