کیو کیو کشتمت داستان زندگی دو پسر را در دو گوشه دنیا به تصویر میکشد. مانو و اونام که رویاهایی بزرگ دارند، همسن هستند، خانوادهشان سالم است و حتی اگر خوب دقت کنیم متوجه میشویم که اسمشان هم تقریبا یکی است اما وارونگی زندگی یک نفرشان در جنگ، باعث شده است که حروف نامشان بهصورت عکس و از آخر شبیه هم باشد. نویسنده سعی داشته است که بهصورت هوشمندانه با بازی کردن اسامی این دو کودک، زندگی هرکدام را به صورت معکوس نشان دهد.
در سالهای اخیر کتابهای زیادی در راستای ترویج فرهنگ صلح و دوستی و دوری از جنگ و خشونت نوشته شده است، اما کیو کیو کشتمت کتابی متفاوت است که زندگی در جنگ و زندگی بدون جنگ را بهصورت موازی باهم پیش میبرد. کیو کیو کشتمت داستان زندگی دو پسر را در دو گوشهی دنیا به تصویر میکشد. مانو و اونام که رویاهایی بزرگ دارند، همسن هستند، خانوادهشان سالم است و حتی اگر خوب دقت کنیم متوجه میشویم که اسمشان هم تقریباً یکی است اما وارونگی زندگی یک نفرشان در جنگ باعث شده است که حروف نامشان بهصورت عکس و از آخر شبیه هم باشد. نویسنده سعی داشته است که بهصورت هوشمندانه با بازی کردن اسامی این دو کودک، زندگی هرکدام را به صورت معکوس نشان دهد.
مانو در سرزمینی آرام زندگی میکند. زندگیاش شبیه یک انسان معمولی است. به مدرسه میرود و وقتی به خانه میآید سرگرم تفریح مورد علاقهاش میشود؛ بازی با کامپیوتر. در صفحهای که ما با معرفی مانو مواجه میشویم، تصویری را میبینیم که او در کلاس است و از پنجره به آسمان زل زده است.
اونام اما در وضعیت ترسناکی است. جایی که به گفته خودش انگار در زندان است و نمیتواند آسمان را ببیند. او در جنگ است و در این شرایط فقط به یک چیز فکر میکند: اینکه جنگ تمام شود و او زودتر به مدرسه رود.
هماهنگی و بازی پینگپنگی نویسنده و تصویرگر در هر صفحه به چشم میآید. حسرتی که اونام دارد بیرون آمدن از خانه و دیدن آسمان است، در صورتیکه در تصویرگری زندگی مانو، ما میبینیم که او چطور در کلاس درس آزادانه به آسمان نگاه کرده است.
مانو وقتی از مدرسه به خانه میرود شبیه هر کودک دیگری در آرامش غذا میخورد و بعد از آن، پشت کامپیوترش مینشیند و مشغول بازی میشود. «مانو جلوی صفحهی کامپیوتر مینشیند و بازی جنگی شروع میشود. آمادهی شلیک، دشمن را زیر نظر میگیرد. روی صفحهی بزرگ و شفاف کامپیوتر. مثل یک انسان حقیقی، مثل یک اسلحهی واقعی، مثل یک شلیک واقعی، کیو کیو کشتمت. یکی کشته شد! مانو از خوشحالی بال درآورده است.»
اما اونام برخلاف مانو در یک جنگ واقعی است. جنگی که صدای داد و فریاد شورشیها را دارد. جنگی که همه در آن مسلح هستند و به هرکسی شلیک میکنند، حتی به بچهها. «اونام از این وضعیت متنفر است.»
مانو سرگرم «بازیهای جنگی» است و اونام درگیر «بازی جنگ». برای همین است که مانو «آرام» است چون در یک جنگ تقلبی که بیشتر جنبه سرگرمی دارد، سیر میکند و اونام «شجاع» است چون در یک جنگ واقعی با دلهرهها و اضطرابهای جدی بهسر میبرد.
ماری فرانسین ابر، در کیو کیو کشتمت نشان میدهد که تنها شرایط یکسانی که این دو کودک دارند این است که پدرشان برای آرامش آنها تلاش میکند. وقتی مانو کابوس میبیند، پدر به بالین او میرود و مانو را آرام میکند و وقتی صدای شلیک دشمن در محل زندگی اونام زیاد میشود، پدر او از خانه خارج میشود تا به وسع خودش برای خاموش شدن این جنگ کاری بکند. کابوسهای مانو، زندگی واقعی اونام است و این بزرگترین تفاوت بچههایی است که در صلح و جنگ زندگی میکنند.
در تمام صفحاتی که با زندگی اونام روبرو میشویم، ردی از خون را بر روی در و دیوار زندگی او میبینیم. تصاویر کتاب که به رنگهای سرد (آبی) و گرم (قرمز) هستند و سردی محیط و گرمی خون را نشان میدهند، داستان را مهیجتر، عمیقتر و تاثیرگذارتر کردهاند.
داستان، پایانبندی مشخصی ندارد و از قضا همین میتواند نقطه قوت کتاب باشد. «پدر هنوز برنگشته است. سکوت بر خانه سنگینی میکند. پدر هنوز برنگشته است. چه کابوسی!» شاید قصد فرانسین ابر از نوشتن این جملات پایانی این بوده است که نشان دهد، جنگ هیچوقت پایان خوبی ندارد و اصلا شاید پایانی نداشته باشد! جنگ تا ابد ردش روی زندگی میماند. با تمام فقدانها و آسیبها. برای همین است که به نظر میرسد این کتاب بیشتر از اینکه مناسب سنین کودک و نوجوان باشد، برای بزرگسالان هم خوب است و خالی از لطف نیست که آنها هم کیو کیو کشتمت را بخوانند.