باتریس مونتهرو در کتاب رازهای قصهگویی به این پرسش که «چطور با قصه زندگی کنیم؟» چنین پاسخ میدهد: «با تجدید خاطره، نه به خاطر سپردن». تجدید خاطره با برخی داستانها و قصهها بهواسطهی موضوعی که دارند بسیار راحت است. مثل داستان هاله هلههوله نوشتهی مهدی رجبی که با تصویرگری مریم طهماسبی منتشر شده است.
دشوار میتوان پیدا کرد کودکی را که خاطرهای از هلههوله خوردن و افراط در آن نداشته باشد و کم کودکی پیدا میشود که امر و نهی و تشر بزرگسالان را در برابر این تمایل و افراط در ذهن نداشته باشد.
داستان هاله هلههوله اما تجدید خاطرهای همگانی است. چندانکه اسباب تجدید خاطرهی بزرگسالان را نیز فراهم میکند. افراط در هلههولهخواری وجه مشترک کودک و بزرگسال است. برای اولی خاطرهای در زمان حال است و برای دیگر خاطرهای مانده در گذشته و ازدسترفته.
نام هلههولهها در تاریخ هلههولهخواری یکسان نبوده است اما نام هلههولههای هاله در این داستان خاص و منحصربهفرد است. هلههولههایی ترکیبی و اختراعی که از بازیهای زبانی بیرون آمدهاند و از هیچ دکان و مغازهای قابل خریداری نیستند. مثل پیراستیل که ترکیبی از پیراشکی و پاستیل است یا یواشک که ترکیبی از یخمک است و لواشک. چندین هلههولهی دیگر هم در این داستان است که باید کتاب را خواند و با نام و ترکیب هر یک آشنا شد.
داستان هاله هلههوله به قول نویسنده مخصوص خودِ خودِ بچههایی است که از فرامینی مثل این را بخور! و آن را نخور! بزرگسالان کلافه شدهاند. اما در این داستان دو صدا یا به مفهوم ویتگنشتاینی، دو جهانتصویر وجود دارد: جهانتصویر کودکی و جهانتصویر بزرگسالی. جهان کودکی و تمایلش به هلههولهخواری همراه با جهان بزرگسالی و هشدا و تحذیرهایش.
هر دو جهانتصویر در فرجام داستان دچار تغییر و تحول میشود. بهطوریکه خواننده با جهانتصویری وارد داستان میشود و با جهانتصویری دیگر از آن خارج میشود.
فرازی از داستان بر اساس این تضاد پیش میرود اما در فرجام و پایانبندی داستان این دو جهانتصویر به هم میرسند. بیآنکه کودکی، منقاد فرمان بزرگسالی شود.
با تجربه کردن تمام و کمال هلههولهخواری و به جان خریدن تمام عوارض ممکنش، هاله و به همراه او مخاطب، هشدارهای بزرگسالان را تجربه میکند. اما نه به تلخی که با بازی، که شیوهی زیست کودک است و خیال، که ابزار تفکر اوست.
صدای متحکمانهی بزرگسال در داستان به گوش میرسد اما صدای خنثی است. گویی بزرگسال به این نتیجه میرسد که هشدارها و توصیههایش بیفایدهاند. از اینرو خواندن داستان را به بزرگسالان متحکم هم میتوان توصیه کرد. تنها بزرگسالانی که به این نتیجه نمیرسند که ذهنشان مملو از خاطرات هلههولهای است، اما مصداق این سخن معروف نیچهاند: «خاطرهام میگوید چنین کردم، اما غرورم میگوید ممکن نیست چنین کرده باشم. دستآخر خاطرهام تسلیم میشود.»
نویسنده: یاشار هدایی