باور کنید من مرغ ماهیخوار نیستم!
بازنویسی نیست. از آنجایی که حکایت قدیمی بسته شده و نقطه گذاشته، این ادامه داده همان قصه را با صدایی دیگر. این بار مرغ ماهیخوار آمده به صحنهی حکایت تا بگوید و ثابت کند روایت قبلی دروغ بوده و او ماهیخوار نیست، فقط اندوهخوار است یا همان «غمخورک».
او مدعی است که روایت خرچنگ کذب محض است. میگوید اینجا جهان قصههاست. باید قصه را از زبان من هم بشنوید: «همهی آن چیزهایی که شنیدهاید، زیر سر خرچنگ بدترکیب است. اصلاً آن قصه را خرچنگ سرهم کرد که شما را گول بزند. من اهل دروغ و کلک نیستم. باور نمیکنید؟ پس بگذارید از سیر تا پیاز قصه را برایتان تعریف کنم…»
نویسنده و قصهاش جای خوبی را برای روایت کردن پیدا کردهاند. آویزان قصهی قدیمی نشدهاند تا به شکل دیگری تکرارش کنند. گذاشتند آن حکایت سر جای خودش بماند. انگار فصل اول کتاب باشد. و حالا نویسندهی جدید فصل دوم همان ماجرا را از نگاهی دیگر روایت میکند.
خواننده با خواندن قصهی جدید، کنجکاو میشود برود سروقت حکایت قدیمی تا ببیند خرچنگ چهجوری ماجرا را روایت کرده است.
مرغ ماهیخوار خیلی وارد است. میداند چهجوری قصهاش را آب و تاب بدهد و اشک مخاطب را دربیاورد: «من را میگویی؟ دیگر طاقت نیاوردم. رفتم جلو و با خرچنگ دعوا کردم. نگاه کنید… زخم روی گلویم کار خودش است. با آن چنگالهای زشتش نزدیک بود خفهام کند.»
در تصویرها میبینیم که مرغ ماهیخوار (یا همان غمخورک که خودش میگوید) دارد حکایت خودش را برای نصرالله منشی تعریف میکند، تا او این قصهی اصلی را کنار قصهی قدیمی در کلیله و دمنه بنویسد.